×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

اجتماعی حقوقی,مذهبی

او در راه است

درباره مادر امام زمان

ادامه قسمت قبلی ایا خبرعجیب تر از عجیب را رابه تو بگویم ؟جد من قیصر می خواست مرا به عقد پسر برادرش در اورد من در ان هنگام دختری 13 ساله بودم به همین جهت ,قیصر در کاخ خود سیصد نفر از نسل حواریون ,راهبان و بزرگان دینی وهفتصد نفراز ادم های بزرگ و با شرافت و چهار صدهزار نفر از فرماندهان لشکر وشیوخ عشایر را جمع کرد واز جلوی قصر تا صحن ان را فرشی از جواهرات پهن نمود هنگامی که پسر برادرش به بالای مجلس رسید با صلیب ها دور تا دور او را گرفتند اسقف ها برخاستند ودر حالی که دورش حلقه میزدند ,شروع به خواندن قسمت هایی از انجیل نمودند در این هنگام بود که صلیب ها روی زمین افتادند ستون ها شکستند ودر سقف شکاف بزرگی پدیدار گشت در این هنگام رنگ از چهره اسقف ها پرید بزرگ انان به جدم گفت :ای پادشاه مارا ازبه وقوع پیوستن این اتفاقات نحس که نشانه زوال دین ومذهب مسیح است معذوربدار جدمن از این گفته اسقف اعظم بسیار عصبانی شد وبه تمامی اسقف ها دستور داد ستون ها را برافراشته دارند صلیب ها را بر دارند وبه جای پسر برادرش ,برادر بخت برگشته اش را بیاورند تا به این وسیله ,نحسی این ازدواج برطرف شود هنگامی که این کارها را انجام دادند برای بار دوم نیز همان اتفاقی افتاد که قبلا اتفاق افتاده بود مردم پراکنده شدند سخن در دهان قیصر بند امد داخل قصر شد وپرده ها را انداخت در ان شب دیدم که مسیح شمعون وعده ای از حواریون در قصر جدم جمع شده اند ودر ان منبری را نصب کردند که از اسمانها می گذشت در همان جایی که پدر بزرگم تخت پادشاهی خود را انجا می گذاشت سپس حضرت محمد با خانمی وعده ای از پسرانش ,نزد انان امدند مسیح جلو رفت وان حضرت را در اغوش گرفت حضرت محمد به او فرمود ای روح الله من امده ام تا از نسل وصی تو شمعون دختری بنام ملیکه را برای این پسرم خواستگاری کنم وبا دستش به حسن پسر صاحب این نامه اشاره نمود مسیح به شمعون نگاهی کرد و فرمود بزرگی وشرافت به تو روی اورده است خویشانت را به خویشان رسول خدا پیوند بزن شمعون گفت چنین کنم پس حضرت محمد بر ان منبر بالا رفت ومرا به ازدواج فرزندش در اورد وشاهدان این عقد مسیح فرزندان حضرت محمد وحواریون بودند چون از این خواب شیرین بر خواستم ترسیدم این خواب را برای پدر وجدم تعریف کنم اما محبت وعشق حسن در سینه ام افتاد تا اینکه از خوردن اب وغذا خودداری کردم وضعیف ولاغر شدم ,مبتلا به بیماری سختی شدم واز طبیبان روم طبیبی نماند که بر بالین من حاضر نشود از داروی مرض من از او پرسیدند اما جوابی نداد هنگامی که همگی از من مایوس شدند پدر بزرگم گفت ای نور دو چشمم ایا چیزی را دوست داری/؟ گفتم ای پدر بزرگ درهای گشایش را بر روی خود بسته می بینم اگر شکنجه را از مسلمانانی که در زندان ها اسیرند برداری وزنجیرهایشان را باز و انها را ازاد کنی امیدوارم که مسیح ومادرش به من شفا وعافیت بدهند هنگامی که پدر بزرگم چنین کرد نشانه های بهبودی در من پدیدار گشت و می توانستم کمی غذا بخورم ,پدر بزرگم از این مطلب خیلی خوشحال بود وبه دیدار بزرگان اسرای مسلمین رفت بعد از چهار شب دیدم سیده وبزرگ زنان عالم به زیارت من امد در حالی که مریم دختر عمران وهزار فرشته از فرشتگان بهشت همراهش بودند مریم به من گفت این خانم بزرگ زنان عالم ومادر شوهر تو حسن می باشد من به پای او افتادم وگریه کردم واز اینکه حسن به دیدن من نیامده بود شکایت نمودم ان بانوی بزرگوار فرمود فرزند من به دیدن تو نمی اید در حالی که تومشرک به خدا ومسیح هستی خواهرم مریم است که از دین شما به خدا پناه می برد اگر می خواهی به رضایت خداوند برسی وحسن بدیدن توبیاید بگو اشهدان لااله الا اله وان ابی محمد رسول الله هنگامی که این را گفتم ان بانوی بزرگوار مرا در اغوش گرفت ومرا معطر نمود وفرمود الان می توانی حسن را ببینی و کار من تمام شد از کتاب امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور
دوشنبه 24 بهمن 1390 - 12:13:53 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


حقیقت دل


دعاتعطیل است


ای مظلومه عالم به دادمظلومان برس


یا علی


چرا قبر فاطمه مخفی است؟


نجوای درغم مادرو برادر


فاطمه شیعیان را دریاب التماس دعا


در دل مولا با مادر ائمه


نجوا


درد دل دختر با سر بریده


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

61286 بازدید

13 بازدید امروز

249 بازدید دیروز

1488 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements